سفارش تبلیغ
صبا ویژن


گاه نوشت

الهی باشکوه ترین جلوه از عظمت تو در نگاهم از آن جهت است که هیچ جنبنده ای در کران بیکران تو نیست که از آن بی خبر باشی  و این جز عظمت تو چه می تواند باشد که تصور آن نیز در ذهن کوچک من ناممکن است. و جسم و جان حقیر مرا چه افتخاری از این بالاتر که چنین خدایی دارم که هر لحظه و هر زمان و مکان حضورش را احساس می توانم کرد و با او سخن می توانم گفت. و من غیر از تو کجا می توانم چنین هم صحبت نیکویی داشته باشم.

و تو پناهی برای کسی که پناهی ندارد.

برچسب ها: دل نوشته


نوشته شده در دوشنبه 91/9/27ساعت 12:30 صبح توسط لیلا| نظر|

عجیب مفهومی است این دل. نمی دانم جنسش از چیست؟

گاهی اوقات می شکند، گاهی وقت ها می گیرد، بعضی وقت ها نازک می شود ، یک وقت هایی سنگین

می شود، گاهی سنگ، گاهی اوقات چیزها می خواهد...

گاهی آرام است مثل دریایی که نسیم ملایم آن را نوازش می کند...

گاهی بی تاب است و بی قرار مثل بی تابی نوزادی که از مادر دور مانده...

گاهی تمام دلت می تپد برای کسی، نگران کسی می شود... چشم هایت رد نگاه او را دنبال می کند.

گاهی هوای دل ابری می شود با بهانه های مختلف... آن وقت است که افسار دل از دست در می آید.


 توی گیر و دار روزگار و ناملایمتی های آن گاهی اتفاق ها می افتد که کاری از دستت بر نمی یاد با تمام وجود

می خواهی کاری کنی اما نمی شود.

آنجاست که من می مانم و دل... من می مانم و خودم...

دنیایی است این دنیای درون...عقل، سرمشق دفترم را پر می کند از این جمله

" من حالم خوب است " به ظاهر لااقل ... دل، پاک می کند، دل است دیگر دست خود آدم که نیست،

می خواهد که زندگی بایستد، حرکت نکند. بنشیند گوشه ای ... روی بلندایی... از بالا همه چیز را نگاه کند...

 

نمی دانم! کجا آرام گیرد دل من... می دانم در نبرد عقل و دل باید پذیرا باشم ندای عقل را ... 

پر می کنم دفترم را ...من حالم خوب است...اندکی نگران تو ام...

 

پی نوشت: ای آرامش دهنده دل ها! دل ها را به تو می سپارم...

 

 


نوشته شده در جمعه 91/9/24ساعت 10:11 عصر توسط لیلا| نظر|


Design By : Night Skin