گاه نوشت
عجیب مفهومی است این دل. نمی دانم جنسش از چیست؟ گاهی اوقات می شکند، گاهی وقت ها می گیرد، بعضی وقت ها نازک می شود ، یک وقت هایی سنگین می شود، گاهی سنگ، گاهی اوقات چیزها می خواهد... گاهی آرام است مثل دریایی که نسیم ملایم آن را نوازش می کند... گاهی بی تاب است و بی قرار مثل بی تابی نوزادی که از مادر دور مانده... گاهی تمام دلت می تپد برای کسی، نگران کسی می شود... چشم هایت رد نگاه او را دنبال می کند. گاهی هوای دل ابری می شود با بهانه های مختلف... آن وقت است که افسار دل از دست در می آید. می خواهی کاری کنی اما نمی شود. آنجاست که من می مانم و دل... من می مانم و خودم... دنیایی است این دنیای درون...عقل، سرمشق دفترم را پر می کند از این جمله " من حالم خوب است " به ظاهر لااقل ... دل، پاک می کند، دل است دیگر دست خود آدم که نیست، می خواهد که زندگی بایستد، حرکت نکند. بنشیند گوشه ای ... روی بلندایی... از بالا همه چیز را نگاه کند... نمی دانم! کجا آرام گیرد دل من... می دانم در نبرد عقل و دل باید پذیرا باشم ندای عقل را ... پر می کنم دفترم را ...من حالم خوب است...اندکی نگران تو ام... پی نوشت: ای آرامش دهنده دل ها! دل ها را به تو می سپارم...
توی گیر و دار روزگار و ناملایمتی های آن گاهی اتفاق ها می افتد که کاری از دستت بر نمی یاد با تمام وجود
Design By : Night Skin |