گاه نوشت
دوباره بوی محرم می آید... صدای مظلومیت حسین (ع) چه می خواست؟ شعارش چه بود؟ هیهات من الذله دوباره بوی محرم می آید... صدای بی قراری های زینب(س) چه دید؟ چه چشید؟ چه فرمود؟ ما رایت الا جمیلا و اگر نبود گریه های شبانه زینب کبری (س) چگونه می توانست تاب آورد سنگینی چنین داغ بزرگی را. باز بوی محرم می آید... بغض لحظه های وداع "اهل بیت من! مطمئن باشید که بعد از من شما اسیر می شوید، ولی کوشش کنید در مدت اسارتتان یک وقت کوچکترین تخلفی از وظایف شرعیتان نکنید. خدا شما را نجات می دهد و از ذلت حفظ می کند." بعد از مدتی، بار دوم آمد اهل بیت خوشحال، به امر ابا عبدالله (ع) از خیمه بیرون نیامدند. عطش.. باید برود، چقدر سخت است وداع آخر و دیگر بازگشتی نیست. چشمان همه بی قرار باز بوی محرم می آید... لهوف می خوانم... حماسه حسینی... یاد تلنگر ها می کنم: پدر مادر ما متهمیم، دوباره با خود مرور می کنم فلسفه نهضت امام حسین (ع) را،نگران که مبادا امروز در مرز باریک حق و باطل گرفتار شوم. دل خوش می کنم به حب حسین(ع) باز بوی محرم می آید... و دلها پر می کشد به کرب و بلا سکانس 1 نور آفتاب از میان شیشه های پنجره چوبی گونه هایش را نوازش می کرد. فرو رفتن آفتاب در پوستش را حس کرد. کودک آرام از این پهلو به آن پهلو چرخید.مژه های بلند سیاهش را به هم فشرد. بوی صبح می آمد... با دستان کوچکش لحاف را تا روی شانه بالا آورد. هوسِ بازی داشت. چشمانش را نیمه باز ریز کرد و نور را نگاه کرد. انگار می خواست با شعاع نور بازی کند. چند روز پیش از زهرا شنیده بود که خانومشون گفته ریزترین چیز توی دنیا مولکول ها هستند.او ولی مولکول را دیده بود! دوباره به سمت نور چشمانش را به هم نزدیک کرد.از میان مژه ها شعاع نور و ذرات گردوغبار را می دید لبخندی شیرین روی لبانش نقش بست. او مولکول ها را می دید... نفس عمیقی کشید. پشت پنجره، روی بام، دیوار کوتاهی بود حد فاصل دو خانه. از خانه همسایه بوی دود تنور، بوی نان تازه می آمد که با بوی خاک ادغام شده بود. چقدر بوی خاک نم خورده را دوست داشت. حتما مادر حیاط را خیس کرده و جارو می کند . صدای حرکت جارو در حیاط هوشیارترش کرد. چشمانش که باز شد تیر های چوبی روی سقف را دید . انگار در سرمای صبح پاییز دوست داشت بیشتر زیر لحاف غلت بزند. دوباره به پهلو بازگشت. نگاهش از قالیچه نیمه بافته کنار اتاق عبور کرد و به طاقچه انتهای اتاق رسید. سماور روی طاقچه قل قل می کرد و قوری روی آن... در چوبی با صدایی باز شد.. مامان بیدار شدی؟ سکانس 2 به زحمت با چرخاندن دست، موبایلش را پیدا کرد. آلارم موبایل را چند دقیقه به تعویق انداخت، عادت کرده بود به این کار. دیشب تا آخر وقت مشغول به کار روی پروژه بود. باید همین اطراف باشد. با چرخاندن دست از میان کاغذ ها پیدایش کرد. همین طور که چشمانش را باز می کرد زاویه نگاهش به آشپزخانه افتاد روی میز صبحانه نامرتب و پایه صندلی بیرون از میز.. دور ور بر را نگاه کرد . همه رفته اند انگار.... باقر العلوم می نامندش، یعنی شکافنده علم ها، علمش لدنی است یعنی ثابت و استوار،یعنی تردید در آن نیست وجوهره آن علم خداوندی است. علم می دانی یعنی چه؟ از هفت سالگی به دنبالش می رویم. دبستان... دانشگاه...دنبال چگونگی هستیم !!! چگونگی می دانی یعنی چه؟ یعنی چگونه بر زمین و آسمان تسلط یابم؟ یعنی چگونه بسازم؟ هواپیما،ماشین، دارو، غذا.... دنبال آسایشیم، چگونه تجارت کنم؟ چگونه سیاست کنم؟ چگونه اداره کنم؟ علم لدنی اش در اینجا هم ورود کرده، اما مهمتر از آن چرایی است. می دانی چرایی یعنی چه؟ یعنی چرا بسازم، یعنی معنا ...یعنی حقیقت می دانی چقدر فرق هست میان چرایی و چگونگی؟... آنقدر که هنوز برآیند علم ما(بشر) اجازه ساختن ضریحی روی قبر مبارکش نداده است و هنوز بقیع غربت دارد... همچنان تشنه حقیقتیم و رد نگاهمان به دنبال علم است به دنبال آموزگاری که دفترمان را از درس الف ورق بزند و برساند به یا. تشنه حقیقتیم. به مناسبت شهادت امام محمد باقر (ع) و با عرض تسلیت خدمت تمامی شیعیان آن حضرت
Design By : Night Skin |